لبم از حساسیت باد کرده ، خارشش حسابی عصابم رو خورد کرده ، بیشتر از همه خوابم میاد .. اه خدایا چقدر اینجا غریبه .. خفه دارم میشم .. میرم داخل اتاق پنجره ها رو باز میکنم ، هوای خنک شهریور میخوره تو صورتم ، جام رو میندازم رو زمین ، اون اتاق نمیرم چون سردشون میشه اگر پنجره باز کنم ، اینجا میام تنها بخوابم . دلم میخواد از فرط سرما بخیزم زیر پتو .. اما من تخت اتاق خودم و پتوی خودم رو میخوام ، درسته اینجا خونه ی مامانیه اما اتاق آدم ی چیز دیگس ..